سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! ... ای نهایت آرزوی آرزومندان !ای نهایت درخواستِ درخواست کنندگان ! ای غایت خواسته خواستاران ! ای والاترین رغبتِ راغبان ! ... فروتنی ام برای تو ودرخواستم از توست و مویه و زاری ام به سوی توست . [.امام سجّاد علیه السلام] 
»» چنین گمانی نکن؟

چنین گمانی نکن؟
حسن بن مصعب مدائنی روایت شده که : مسئله سجده بر شیشه را (به وسیله نامه ای که نوشته بودم) از امام علی النقی (ع ) پرسش نمودم . چون نامه را فرستادم با خود گفتم : شیشه هم از چیزهایی است که زمین آن را می رویاند و گفته اند که آنچه را زمین می رویاند می شود بر آن سجده کرد!
از طرف آن حضرت جواب آمد : بر شیشه سجده مکن ، اگر گمان می کنی که آن هم از اشیایی است که زمین آن را می رویاند ( درست است ) ولی استحاله شده . زیرا شیشه از ریگ ونمک است ، نمک هم از زمین شوره زار است ( وبه زمین شوره زار نمی شود سجده کرد )

                                             اثبات الوصیة ، ص 433

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمود ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 6:44 صبح )

»» بازگرد جز خیر چیزی نمی بینی

بازگرد جز خیر چیزی نمی بینی
کافور خادم گوید : در سامره در مجاورت حضرت هادی (ع) صنعت گرانی بودند ، وآنجا مثل شهری شده بود . یونس نقاش بر آن جناب وارد می شد وخدمت او می کرد . روزی لرزان آمد وگفت :سرور من ! شما را وصیت می کنم که با اهل وعیالم نیکی کنید . فرمود : چه خبر است ؟ گفت : خیال دارم فرار کنم . حضرت تبسم کنان فرمود :چرا ؟ گفت : برای اینکه ابن بغا (گویا از سران ترک بوده ) نگین بی ارزشی برای من فرستاد که بر آن نقشی بزنم . موقع نقاشی دو قسمت شد، وفردا وعده اوست که [آن نگین را پس] بگیرد( موسی بن بغا ) هم که حالش معلوم است، یا هزار تازیانه می زند یا می کشد .
حضرت فرمود : برو به منزلت تا فردا فرج می رسد و جز خبر خیر  چیز دیگری نیست . باز فردا صبح زود لرزان آمد وگفت : فرستاده او آمده نگین را می خواهد . فرمود : برو که جز خیر نمی بینی . گفت : چه جواب گویم ؟ خندید و فرمود : برو ببین چه خبر آورده ، هرگز جز خیر نیست . رفت وبعد از مدتی خندان بازگشت وعرض کرد : فرستاده گفت : کنیزکان بر سر این نگین خصومت می کنند ، اگر ممکن است آن را دو قسمت کن تا تو را بی نیاز کنیم . حضرت فرمود : خداوندا! سپاس ، خاص تو است که ما را از آنها قرار دادی که حق شکر تو را بجای آورند ، به او چه گفتی ؟ عرض کرد: گفتم مرا مهلت دهید تا درباره آن فکرکنم چگونه این کار را انجام دهم . فرمود : درست گفتی.
( اثبات الهداة ،ج6 ، ص228)


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمود ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 6:41 صبح )

»» هرگز با وی همنشین نمی شوی

هرگز با وی همنشین نمی شوی
یعقوب بن یسارروایت می کند که : متوکل می گفت : وای بر شما ، کار ابن الرضا حضرت هادی (ع ) مرا عاجز کرده ،نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشیند ؛ ونه من در این امور فرصتی می یابم ( که او را به این کارها وارد کنم ) گفتند : اگر از او فرصتی نیابی در عوض این برادرش موسی است که شراب خوار ونوازنده است ، می خورد ومی نوشد وعشقبازی می کند ، بفرستید او را بیاورند و مطلب را بر مردم مشتبه کنید ، بگوئید این ابن الرضا است . نامه ای نوشتند و او را با تعظیم واحترام وارد کردند ، وهمه بنی هاشم وسران لشکر و مردم استقبالش کردند ، وغرض این بود که وقتی می رسد املاکی به او واگذار کند و دختری به او بدهد وساقیان شراب وکنیزکان نوازنده نزد او بفرستد ، و با او مواصله و احسان کند ، ومنزل عالی برایش قرار دهد که خود در آنجا به دیدنش رود . وقتی که موسی وارد شد ، حضرت هادی (ع) در پل ( وصیف ) - جایی است که آنجا به استقال واردین می روند - حضرت با او ملاقات کرده و به او سلام نمود و حقش را ادا کرد ، سپس فرمود : این مرد تو را احضار کرده که احترامت را هتک و پایمال کند ورتبه ات را پایین آورد ، مبادا هرگز به شراب خواری اقرار کنی. موسی گفت : اگر مرا برای اینکار خواسته پس چکنم ؟ فرمود : رتبه خویش فرو میاور و چنین کاری نکن که او هتک احترام تو را خواسته است . موسی نپذیرفت و حضرت تکرار کرد ، تا چون دید اجابت نمی کند ، فرمود : ولی بدان که مجلس مورد نظر او مجلسی است که هرگز تو با او در آن جمع نمی شوید.

همان شد که حضرت فرمود ، سه سال موسی آنجا اقامت کرد وهر روز صبح بر درب سرای او می رفت یک روز می گفتند : مست است فردا صبح بیا ، روز دیگر می رفت ، می گفتند : دوا خورده و روز دیگر می گفتند : کار دارد ، وسه سال به همین منوال گذشت تا متوکل از دنیا رفت و در چنین مجلسی با هم جمع نشدند .(کافی ، ج1،ص502،ح8)

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمود ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 6:40 صبح )

»» واثق مُرد ابن زیاد کشته شد.

واثق مُرد ابن زیاد کشته شد.
خیران اسباطی گوید: وقتی که درمدینه خدمت حضرت هادی (ع) رسیدم فرمود: از واثق (پادشاه وقت ) چه خبر داری ؟
گفتم : قربانت به سلامت بوده وده روز پیش او را ملاقات نمودم . فرمود: اهل مدینه می گویند : مرده است. وقتی که فرمود :همه می گویند ، دانستم که گفتار خود اوست . سپس فرمود : جعفر(متوکل ) چه می کرد ؟ گفتم : در زندان به بدترین حال بود .فرمود :او(بعد از واثق )صاحب این امر(سلطنت )است . فرمود : ابن زیات (وزیر و اثق ) چه می کرد؟ گفتم : قربانت ! مردم با او هستند وفرمان ، فرمان اوست . حضرت فرمود : این مقام برای او شوم است ، سپس ساکت شد و فرمود : ناچار مقدرات خداوند واحکام الهی جاری می شود .
ای خیران ! واثق مرد ، ومتوکل به جای او نشست ، و ابن زیات کشته شد ، گفتم : کی ؟ قربانت !فرمود : شش روز پس از خروج تو. (از مدینه )
                                                               کشف الغُمة ، ج2 ، ص 378


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمود ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 6:39 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

این اول بیاید پدرم شهید شد
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 4150
» درباره من «

مهدی

» آرشیو مطالب «
تابستان 1386
زمستان 1385

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» طراح قالب «